نمي‌دانم چه بد کردم، که نيکم زار مي‌داري؟

شاعر : فخرالدين عراقي

تنم رنجور مي‌خواهي، دلم بيمار مي‌دارينمي‌دانم چه بد کردم، که نيکم زار مي‌داري؟
به زاري کردنم شادي، از آنم زار مي‌داريز درد من خبر داري، ازينم دير مي‌پرسي
به دست هجر جانم را چرا افگار مي‌داري؟دلم را خسته مي‌داري ز تير غم، روا باشد
که باشم؟ خود کيم؟ کز من چنين آزار مي‌داري؟چه آزاري ز من خود را؟ به آزاري نمي‌ارزم
مرا چون يار مي‌داني چرا اغيار مي‌داري؟مرا دشمن چه مي‌داري؟ که نيکت دوست‌مي‌دارم
ندانم آن، کنون باري، مرا غم خوار مي‌داريمرا گويي: مشو غمگين، که غم خوارت شوم روزي
دلم خون شد ز تيمارت، نکو تيمار مي‌داري!نهي بر جان من منت که: خواهم داشت تيمارت
عزيزم داشتي اول، به آخر خوار مي‌داريدريغا! آنکه گه گاهي به دردم ياد مي‌کردي
درين هم ياريم ندهي، چگونه يار مي‌داري؟به دردي قانعم از تو، به دشنامي شدم راضي
به دردي قانعم از تو، چگونه يار مي‌داري؟درين هم ياريم ندهي، به دشنامي عزيزم کن
اگر بر تخت بنشاني وگر بر دار مي‌داريبه هر رويي که بتوانم من از تو رو نگردانم
عراقي نيک بدنام است، از آن رو عار مي‌داريبه تو هر کس که فخر آرد، نداري عاز ازو، دانم